دختر فرازمینی



خب خب خب.اونقدر استرس دارم که نمیدونم از کجا شروع به نوشتن کنمهرررروز سایت سنجش رو چک میکنم جالبه توی خود سایت هیچ اطلاعیه ای نیومدهاما اخبار گفته توی هفته ی دیگه میاد بابا اینا میدونن حد استرس منو ! بعد جالبه بابام دیروز مثبتی مقدمه میگه جوابا ۱۷ ام میاد !!!منو میگی گفتم از کجااا میدونی ؟ میگه تو زیر نویس شبکه خبر اومده هیچی دیگههه ملدم من حالا اصلا نمیتونم رو کارم تمرکز کنم فکر جوابا یک لحظه ام رهام نمیکنه.

از ترجمه مقالم فقط یک پارگراف مونده کتاب بابا گوریو رو میخوام همین امروز شروع کنم و تا آخر شب بیندمشفقط کار کردنه که میتونه گذر زمان رو برای من آسون کته که متوجه نشم این سه روز میخواد چه طوری بگذره.

من با این حال جسمی و روحی با خوردن این همه دارو شاید بیشتر از این نمیتونستم تلاش کنم شایدم میتونستم .نمی دونم .

میخواستم بذارم برای سال دیگه اما مشاورم میگفت اگر جای من بود همین سال رو می رفت وقت رو تلف نمی کرد حتی گفت تجربه درس خوندن تو شهرستان یه تجربه ی یونیکه

نمیدونم سرنوشتم چه طوری رقم زده شده .اما اینو میدونم بعد این همه سختی حق من نیست نرسیدن نشدن من هنوز امید دارم ،هر چند کم .

‌امید دارم قبول بشم و وارد مرحله بزرگی از زندگیم بشمیه جورابی سال ۸۶برام تکرار شه اما این بار با سوفی قوی تر و مصمم تر .


ساعت  حدود یازده یک نیم روز شهریور ماهه smiley از ساعت نه صبح بیدارم الان که براتون مینویسم پشت میزم نشستم و در حال خوندن مقاله هستم خیییلی سخته نتونستم هنوز تمومش کنم

در حال تایپ کردن ترجمه اش بودم که یک نسیم خیلی قشنک اومد توی اتاقم منو برد به پونزده سال پیش وقتی که دبیرستانی بودم روپوش و شلوار طوسی کفش و کیف سرخابی انگار با تمام اذیتهایی که اون موقع ها می شدم اما باز دنیای اون موقع هام رنگیه اون وقتا هیچ وقت آینده ام رو این طوری که تو این سالها گذشته ؛ تصور نمی کردم منهای این دوسال البتهچون از وقتی با دکتر آر آشنا شدم دنیام روباره برگشت به اون روزهای رنگیدوباره همه چیز استارت خورد . و من شروع کردم به ادامه ی راهی که گمش کرده بودم می دونی الان خیلی خیلی حس خوبی دارم بی صبرانه منتظر نتایجم البته با کلی استرس نمیدونم قراره کجا قبول شم اما دلم روشنه .از طرفی خیلی ذوق زده امlaugh تازه میخوام برم لوازم التحریر هم بخرم cheeky خلاصه که این روزها حالم خوبه با خودم فکر میکنم که واقعا چطوری تونستم اون زندگی نحس رو تحمل کنم ؟ چه طوری تونستم این همه مدت از خودم فاصله بگیرم ؟ اونم نه یکی دو سال ؟ ولی خب با این حال پایان اون زندگی برای من بزرگترین نقطه عطف من تو زندگیم بود بی خیال . روز خودمو با یاد آوری او روزا نمیخوام خراب کنم . پییییییییییش به سوی یه روز پرکار angel


الان دو سه ساعته درگیر درست کردن اینترنت گوشی و لپ تابم هستم وای فای مون مشکل پیدا کرده اینترنت گوشیمم به لپ تاپ وصل نمیشد معلوم نبود چه مرگشه خلاصه کلی ور رفتم باهاش تا بالاخره درست شد . مقالم هنوز تموم نشه تازه نه سراغ کتاب فلسفم رفتم نه ربان خوندم ولی هنوز از صبح انرژیم خوب مونده چون جز برای ناهار و دستشویی از سر میزم بلند نشدممشغول کارمماینجا الان برای من یک عصر آروم انتهای مرداد ماهه آفتاب خوشرنگ افتاده تو بالکن و چیزی که الان می چسبه  خوردن یه قهوه ی غلیظ کنار کنار پنجره ستو در عین حال منتظر موندن برای رسیدن خبرهای خوبه  .

 

***Good thing are going to happen***

 

راستی میخواستم از کتاب خیلی خیلی قشنگ خیابان یک طرفه براتون بنویسم من واقعا عاشق شخصییت این آدم شدم و عاشق این جمله از کتاب هستم

"من زیر ستاره کیوان به دنیا آمده ام سیاره ای که دورش را دیرتر از همه به چایان می رساند؛سیاره ی مدار انحرافی و تاخیر ها."

میدونین انگار که از قول من نوشته.


بعد از خوردن یه قهوه دبش که با فرنچ پرس دمش کردم دوباره اومدم پای مقاله هام عود قهوه ام رو هم دارم روشن می کنم نور چراغ مطالعه ام رو هم زرد کردم و روشنش کردم خیلی حس خوبی میده بهم حال و هوای پاییز رو برام تداعی می کنه

مقاله خوندن برام خیلی سخته آخه من زبانم در حد متوسطه :( ولی دارم مثل بقیه کارایی که کردم از زیر صفر شروع

می کنممهم نیسمن خیلی زمین خوردم روزگار خیلی بهم سخت گرفته .اما مطمینم که می تونم از پسش بر بیام چون برام مهمه که حالا که رسیدم به این مسیری که خیلی وقته منتظرشم ازش با لذت گذر کنم با موفقیت .

باید هر طور شده تا پونزده شهریور جمع کنم کارامو .ببرم پیش دکتر . آر .چقدر حس خوبی دارم نه ساله که این حس رو نچشیدم خواستم ولی نشدهفقط به خاطر شرایطو آدمای سمی

الان که دارم  براتون مینویسم اتاقم پذیرای نسیم خنکی هست که داره به اومدن شهریور خوشامد میگه با خودم فکر میکنم به قول رادیو چهرازی با همه سختیا زندگی هنوز خوشگلیاشو داره امیدوارم تا آخر روز این حس خوب باهام باشه برای ما دو قطبی ها مخصوصا افرادی مثه من هیچ چیز پایدار نیست مشخص نیست یک ساعت بعدم چی هست .

بی خیال ولش کن من فعلن برم تا بعد از ظهر حداقل این مقاله ده صفحه ای رو تموم کنمروزتون پر از حس خوبheart

 


امروز  با اینکه وسط هفتس اما به خاطر عید غدیر تعطیله .من که اعلام کردم نمیام هیچ جااانه حوصله دارم نع اعصاب دیدار با افراد ژزاب فامیل angryاز صبح زود بیدارم نشستم پای پایان نامم خوب هم پیش رفتم امااا نمیدونم چرا یهو دپ شدم تصمیم گرفتم مقاله هایی رو بخونم که موضوعش رو دوست دارم بلکه حالم عوض شهنهار هم سیب زمینی سرخ کرده دارم خوشمزه خطرناک :(  اما خدا وکیلی حال خوب کنه حتی اگه ضرر داشته باشه :)

بعدا نوشت : خب من نهارمو خوردم حالم خییییلی بهتره نشستم پای درس دو تا مقاله دان کردم که الان میخونمشون بعدم تا بعد از ظهر برم حموم و اینطوری حال خوبمو تکمیل کنم حس میکنم با قبولی تو دانشگاه روند و مسیر زندگیم عوض شده .و دارم میشم سوفی سابق .ازین بابت واقعا از درون حس شادی دارم .البته اگه مامانم همین الانم که داره گیر سه پیچ میده که بریم دیدن  خواهرش بذاره من یه نفس راحت بکشم  angryبه چه زبونی بگم من تمایلی به دیدن هیییچ کدومشون ندارم.حالم تازه خوب شده بود ها frown

چی بگم آخه.

کی از این وضعیت  میام بیرون.crying

خب الان که دارم براتون می نویسم ساعت حدود یازده و نیمه شبهدارم مقاله می خونمخیلی سخته frownاما دوس دارم موضوعشو امشب میخوام بیدار بمونم  به یاد قدیما شمع روشن می کنم بعدم عود حیف که قهوه ندارم چایی که هست اصلا یادم نبود :)

کلا شب که میاد حال من عااالیه پس برم بساط شب زنده داری رو آماده کنم. 

 


خب راستش از وقتی که اومدم رشت یعنی از آخر شهریور تا الان که یه هفته از آذر میگذره تازه یه کم جا افتادم دست و دلم به نوشتن نمی رفت پشیمون بودم که چرا یک سال دیگه نخوندم و پشت کنکور نموندمالان اما بهتر شدم از خود دانشگاه خیلی دل خوشی ندارمیعنی درس ها از سختیشون بگذریم چون کلی چیز جدید یاد گرفتم ،برام حتی لذت بخش هستنداما چیزی که آزارم میده راستش همکلاسی های مسخره ای هستند که من اصلا فازشون رو نمیفهممبرن ب درک همشوندلم برای روانپزشک و روانشناسم خیلی تنگ شده کلیییییی کار عقب افتاده دارم که هنوز انجام ندادم این خیلی بهم استرس میده سر کلاسا برای اینکه محتاج کسی نباشم همه درسا رو وویس گرفتم و البته که کلی وویس ننوشته دارمبه علاوه چندین سمینار و ارائه که تا بیست و شش آذر بیشتر وقت ندارم انجامشون بدمبعدش امتحانام شروع میشه blushتصمیم دارم به جای همه تلاش نکردن هام واسه کنکور این زمان مونده رو سخخختتتت مار کنم تا بتونم اون نتیجه ای رو که میخوام بگیرمنمیدونم میشه یا نه.

من تلاشم رو میکنم قول میدم به خودم


خب سوار اتوبوس شدم و منتظرم که راه بیفته از طرفی برای این و هفته ی کوفتی اونقدررر استرس دارم که میترسم همین استرس کار دستم بدهاما از یه طرف دیگه خوشحالم که دارم بر میگردم به اتاقم پیش خواهرم و کتاباماحتمالن برم کتابخونه ولی الان که تو اتوبوس نشستم حس خیلی خوبی دارم این سفر های شبانه رو دوست دارم پر از سکوت پر از رمز و راز.اینا اولین تجربه های من از تنها سفر کردن هستند.امیدوارم فقط این دو هفته فرجه ها و امتحاناتم تا بیست و سه دی به خیر بگذرهاون موقع ست که تازه یه نفس راحت میکشم


خب بالاخره کلاسای این ترم تموم شد کنفرانسم بد نبود ولی عالی هم نبوداما اصلا برام مهم نیست چون همین که شرش کم شد و رفت کنار برام کافیه!

اما خیلی دوس داشتم جای اون دختر یاسوجیه بودم که استاد بهش گفت عالی بود لذت بردم!به هرحال گذشتولش کن من قبلا هم گفتم آمادگی زیادی نداشتم تازه شبش خوابم برد ساعت سه از خواب پریدم تفسیر مقاله ی روش های بیوشیمی فیزیک رو نوشتم.بعد تا شش طول کشید بعد اونم خوابم برد تا هفت و سی و پنج!!!نمیدونم دیگه چطوری خودمو رسوندم یونی!!از دانشگاه به خاطر همکلاسیام خوشم نمیاد با اینکه خیلی قشنگ و دلبرهاما تو این سه ماهی که گذشت برام پر از استرس و حس های بد بودرفتارای مزخرف همکلاسیاممن با بچه های ورودی سال قبل دوست شده بودم چون ورودی های خودم خیلی آزار دهنده بودن یه جورابی فقط تحملشون می کردماما امشب راهی تهرانمساعات دوازده شبحرکتم هستفکر کنم پنج و شیش صبح برسمدو هفته خیلی سخت رو پیش رو دارمباید سخت کار کنم شایدم بعدش رفتم انصراف دادم!!!والا اینقدددر استرس که چی آخهامروز یکی از اساتید بهم گفت چرا انقدر استرس ؟؟ریلکس باش!من تکلیف میدم شما برین تحقیق کنین نه اینکه استرس الکی بگیرین!!خلاصه که خیلی میترسم از امتحانامیک کلمه هم نخوندم حتی یک کلمه.باید سخت کار کنم که حداقل همه رو پاس کنم


تو برهه ی زمانی امتحانات بودم البته هنوزم هستم آخریش فرداست اونم دو بخشه تئوری و عملی.فقط ب این امید نفس میکشم ک فردا قراره پرواز کنم سمت تهران.یه اتفاق بد هم برام افتاده ک چند دقیقه ست فهمیدم هنوز گیج و منگم.اولین باره تو کل عمرم!!!تا حالا تجربشو نداشتم!!!فعلا تو شوکماما باید این امتحان رو خوووب بخووونمم خووووب خوب.برمیگردم تهران.پناه میبرم به اتاقم.زیر پتو


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Gabriel دخترکوچه های زمستون ایمیل های بارانی هات دانلود دنیای فوتبال 2020 Kyle Food container - vstimlsystem.com گروه میز اداری ام دی اف و پارتیشن پارتیش نبات هستم محصولات آفاکس